خب به بعضی ها گفته بودم شب یلدا دعوت نشدم ... اما کلی برام شکلک اذیت فرستادن عموم ... داشت دلشو خنک میکرد ... کل دیشب بیدار بودم حالم هم خوب نبود ... اما انتقام نمیشه بیخیال شد ... کلی اطلاعات از بابام گرفتم .. صبح دیدم عموم پیام داده شب یلدا از ساعت ۶ تا ۱۰ دعوت هستی خونه اقاجون مهمون من .... اصلا خوشحال نشدم فضولی داشتم میمردم .. چرا ساعت ۱۰ ... بقیه شب کجا هستن ... یه خبرهایی هستش ... به هر کس هم پیام دادم خبری نداشت .. مساله جدی شده .. صبح راه افتادم خونه بابام ... چیزی نمیدونست .... سر کوچه پسر عمو کوچیکه دیدم ۲ تومن بهش دادم گفتم چی شنیدی بگو ... گفت ۵ تومن میخوام .... نمیدونم این از کجا یاد گرفته باج بگیره ... دلم میخواست یه فصل کتکش بزنم ... ولی فعلا احتیاجش داشتم ... گفت اخر شب پارتی گرفتن ... عموو گرفته گفتم کجا گفت نمیدونم ... پس شب پارتی دارن ... اه خدای من منو دعوت ن
کردن ..... توی دلم گفتم
کوفتتون میکنم ..... رفتم خونه بابا بزرگم ... گفت شب یلدا بیا گفتم حتما میام .. گفتن ما دارو میخوریم ساعت ۱۰ میخوابیم .... گفتم باشه ... رفتم جای دارو که مال فردا شب هستش عوض کردم به جای قرص ارامبخش خواب ... ژلیفین .. ایبو پروفین گذاشتم ... خدا کنه کسی نبینه .... بعد نشستم فکر کردم اگر اینا پارتی دارند ...
وسایل هاشون کجا قایم کردن .... یه نردبون پوسیده
پیدا کردم ... پشت خون ای کاش ادمها میعهمیدن ......
ادامه مطلبما را در سایت ای کاش ادمها میعهمیدن ... دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : bajim بازدید : 177 تاريخ : پنجشنبه 30 آذر 1396 ساعت: 7:29